درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 147
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 152
بازدید ماه : 469
بازدید کل : 18573
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1

sj call
سلام دوستان و خصوصا ای ال اف ها...امیدورام اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم...
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : eunhyuk       

 نشستن رو ویلچر بهتر از تخت بود...
هیوکجه از پشت دسته های ویلچر رو گرفته بود و داشت حرکتش میداد از اتاق رفتیم بیرون سورا با کلی غذا اومد سمتمون...
سورا:تو کی اومدی؟؟
هیوکجه:همین حالا...بریم خونه...خانواده ی دونگهه خستن...دونگهه هم خیلی خسته به نظر میاد...
-:باور کن اصلا نیازی....
سورا:نیازه که بریم خونه ما....نمیخوریمتون نگران نباشید....
مامانم تشکر کرد...ولی نمیدونم چرا بابا ساکت بود...!ناراحت به نظر میومد...
از بیمارستان خارج شدیم....
چه بیمارستان باکلاسی بود...
هیوکجه ویلچر رو جلوی یه ماشین شاسی بلند فوق العاده قشنگ متوقف کرد...
هیوکجه:جونسو همین جا بود....نمیدونم کجا رفت...
سورا:اوناهاش داره میاد...
به سمت راست اشاره کرد....
جونسو اومد ....
جونسو:سلا..........(وقتی بابامو دید خندش رفت)سلام 
همه سلام کردیم...هیوکجه بـ ـغلم کرد بازم ضربان قلـ بم رفت بالا ولی ایندفعه سنگـ ـینیه نگاه هیونگ رو حس میکردم...
تقریبا هیچی تنم نبود و همین باعث میشد وقتی هیوکجه بـ ـغلم میکرد تنم مور مور میشد...
هیوکجه:پارچه کم داشتین؟؟
-:هان؟
هیوکجه:لـ باسات...الـ بته لـ باس که نیست....دوتیکه پارچه ی تنت رو میگم....
-:آها....عجله داشتم....
یه لـ بخند زد...واو چه جذاب....
یاااااااااااااا لی دونگهه تو عاشق هم ج/ن/ست نمیشی...اونم کی؟؟هیوکجه...
همه سوار ماشین شدن...
هیوکجه جفتم نشسته بود....سرمو گذاشتم رو شونش...چشام سنگـ ـین شدن...خیلی خسته بودم......
..
هیوکجه
چی شد؟؟اسمش دونگهه است؟؟!!
اه اه اه این دختر خوشکله کجا دونگهه کجا....
رفتم تو اتاق...هان؟؟؟آقای لی؟؟؟این بابای دونگهه است؟؟؟این که باغبون خونمونه!!
هههه...بعدا دختره رو با همین سوژه اذیت میکنم.....
مردشور این زندگـ ـی...اگه سورا به هارابوجی و هائلمونی خبر نمیداد الان مجبور نبودم ابن خانواده و این دختر رو با خودم ببرم خونمون...اه....بد شانسی هیونگ هم داره....
دونگهه رو نشوندم رو ویلچر...چه پوست نرمی داشت...ولی بدنش داغ بود...
لـ باشو بـ ـوسیدم....
از بیمارستان رفتیم بیرون جلو ماشینم منتظره جونسو موندم که مثلا امروز اون رانندگـ ـی کنه....
دوباره بـ ـغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین...
لـ باساش خیلی کوتاه بودن...
-:پارچه کم داشتین؟؟
دونگهه:هان؟
-:لـ باسات...الـ بته لـ باس که نیست....دوتیکه پارچه ی تنت رو میگم....
دونگهه:آها....عجله داشتم...
خواستم به دلیل مسخرش بخندم ولی فقط لـ بخند کفایت میداد
همه نشستیم تو ماشین....دونگهه سرشو گذاشت رو شونم...پررو شد!!شاید کمتر از 10 ثانیه دونگهه خوابش برد....
جونسو:سورا به هارابوجی گفتی هیوکجه به یه دختر زد؟؟
سورا:آره...گفت اگه دختر خوب و خوشکلی باشه هیوکجه عمدی زده...
عجب هارابوجیه مهربون و با منطقی!!
جونسو:هیوکجه عمدی زدی؟؟
-:تو حواست به رانندگـ ـیت باشه یه خوشکل دیگه ناقص نکنیم...
سورا و جونسو خندیدن...
هیونگ دونگهه که جفت باباش نشسته بود نیشخند زد....پسر ساکتی بود...فقط یکم عصبی به نظر میومد...حتما به خاطر تصلدف من با دونگهه عصبی بود...
بابای دونگهه برگشت سمتم و بهم نگاه کرد:آقای لی ما مزاحمتون نمیشیم...ایستگاه تا12 شب هست...تا موکپو راهی نیست. ما بریم بهتره...
-:هارابوجی گفته حتما باید شمارو ببینه...
بابای دونگهه:پس ما بعدش رفع زحمت میکنیم...
بهتر...از گداها متنفرم...از آدامای هم قشر تو متنفرم...از کسایی که خودشونو خوب جلوه میدن متنفرم...
-:نه این چه حرفیه...
مردشور تو و امثالت....
دونگهه
چشامو باز کردم...تو ماشین بودیم...پس زیاد نخوابیده بودم...سرمو از رو شونه ی هیوکجه برداشتم...چه خواب خوبی بود...
هیوکجه:خوب خوابیدی؟؟
-:ببخشید اذیتت کردم...
هیوکجه:نه اشکال نداره...
جونسو ماشین رو خاموش کرد...یعنی رسیدیم؟؟؟
واو...چه خونه ی قشنگـ ـی....خونه؟؟؟بیشتر شبیه قصر بود...
هیوکجه کمکم کرد پیاده شم....هیونگ خم شد و تو گوشم زمزمه کرد
هیونگ:امشب تا صبح مراقبت میشم...تو هم ار/ضا/م میکنی...
ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

sss501
ساعت16:21---29 بهمن 1391
پدر این داداشی منو درآوردی

sahar
ساعت10:46---30 آبان 1391
اوا داستانهم میذاری؟؟؟بسلامتیپاسخ:بلههههههههههههه

sahar
ساعت10:44---30 آبان 1391
وای نمیدونی چیشد.وبمو چندماه پیش حذفیدن و نمیدونمم کار کدوم نامردی بودپاسخ:وبتو کی حذف کرد؟؟؟

sahar
ساعت10:41---30 آبان 1391
سلام ملیکای عمه.خوبیییییییییی؟؟؟پاسخ:سلام...تو معلوم هست کجایی؟؟؟!نیستی عمه...میدونی چقدر اومدم وبلاگت فیلی بود!

black n jean
ساعت14:47---26 آبان 1391
ببخشید با سلام

من خیلی سمجم نه؟

میخواستم بدونم که کی قسمت بعدش رو میزارین!!؟؟؟پاسخ:!!!سلام!!! چشم میذارم یکم سرم شلوغه


سما
ساعت16:23---25 آبان 1391
ممنون اجی
پاسخ:خواهش عزیزم


Nafise
ساعت3:08---25 آبان 1391
سلاااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اام مليكا جونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

از بس دير ب دير مياي دلمون تنگيد واست بابا...!

بيشتر بآپ قربونت برم....پاسخ:سلام نفیسه..چشم حتما...


نیکی
ساعت17:06---24 آبان 1391
خیلی قشنگ بود مرسیییییییییییییییپاسخ:خواهش نیکی جونم

black n jean
ساعت16:00---24 آبان 1391
سلام بالاخره گذاشتینشپاسخ:سلام..بله بله گذاشتم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: